KISS ME SARANGAHE-3
KEVIN-JOJO
یه وب دیگه از وو سانگ مین و وو سانگ هیون
نگارش در تاريخ پنج شنبه 26 / 11 / 1391برچسب:KISS ME SARANGHAE, توسط woo sung min

 

 پارت 3:

همه خندیدیم و رفتیم پایین تا بریم خونه هامون.............

من و کوین و کیسوپ و سوهیون توی یه ماشین............اون چهارتا هم توی یه ماشین.............

سوهیون راننده ی ما بود............تو راه از من پرسید:عروس خانوم.........چند وقته اومدی کره؟؟؟؟

من که همش سرخاب سفیداب میشدم گفتم:از روزی که کنه شدم جلوی کمپانی!!!!...........حدودا یه هفتس.............

سوهیون:خب خونت کجاس؟؟؟؟؟

خندیدم و گفتم:تو باغچه!!!!

خندید و گفت:نه بی شوخی کجاس؟؟؟؟

یکم جا به جا شدم و گفت:خب من اینجا خونه ندارم..............این یه هفته رو توی یه مسافر خونه زندگی میکردم

هر سه تاشون:مسافر خونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کوین:خب چرا نرفتی هتل؟؟؟؟؟؟؟

گفتم:خب.من پول زیادی با خودم نیاوردم...........و باید با این پول رو تا یه مدت نگه دارم تا یه کار پیدا کنم وگرنه از گشنگی میمیرم........خرج هتلم زیاده....مجبور بودم برم مسافر خونه تا بتونم یکم پول پس انداز کنم که اگه یه وقت تو جلوی خودکشیمو نگرفتی و من مردم خرج کفن و دفنم باشه.................سوهیون:خب آدرس مسافرخونتو بده.......

خجالت زده گفتم:نه.......نمیواد......همین بغلا پیادم کنید خودم میرم............

سوهیون:بده بابا..............ببین وقتی با یوکیسی تعارف رو باید بذاری کنار.........بگو ببینم کجاس.......

گفتم:خب خیابون دونگ دائه مون......مسافرخونه ی دونگ یانگ........

کیسوپ:آخی.......................چه جایی هم رفته واسه زندگی انتخاب کرده.............اونجا از فقیرانه ترین محله های کره اس............حالا چرا اونجا؟؟؟؟؟؟گفتم:خب گفتم که...............میخواستم خرج کمتری داشته باشه تا پولمو پس انداز کنم.......

سوهیون خندید و گفت:کوین خوش بحالت.......چه زن آینده نگری گیرت اومده..........اونوقت تو هی بگو من مریمو نمیشناسم.................دختر به این خوبی.........دیگه چی میخوای؟؟؟؟؟کاش از این زنا گیر ما میومد.......مگه نه کیسوپ؟؟؟؟؟

کیسوپ:آره والله..........

خندیدم و زیر لب جوری که صدام فقط به کوین میرسید اونم نا واضح گفتم:به زودی گیرتون میاد................کسایی هستند که خیلی بهتر از منن!!!!!!!!!!!

کوین برگشت نگام کرد و گفت:چیزی گفتی؟؟؟؟؟؟

لبخند از و لبام محو شد و گفتم:نه........هیچی!!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه منو رسوندند به مسافرخونه

جلوی مسافر خونه_خب مرسی که رسوندینم...........

کیسوپ:خواهش میکنیم.........اتاقت کدومه؟؟؟؟

با تعجب پرسیدم:چطور؟؟؟؟

سوهیون:تو بگو کدوم اتاقی تا بهت بگیم واسه چی!!!!

با همون تعجب گفتم:اتاق 18!!!!

کیسوپ:خب بریم بالا...........

رفتیم بالا و بعدشم که رفتیم تو اتاق دیگه!!!!

کوین:جمع کن!!!!!!!!!!

من هنوزم متعجب نگاشون میکردم

پرسیدم:چیو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سوهیون:یعنی واقعا تا الان نفهمیدی؟؟؟؟؟...........خب لباسا و وسایلتو جمع کن.............

تعجبم بیشتر شد:وای ....برای چی؟؟؟؟؟؟

سوهیون:ای بابا................جمع کن بریم دیگه!!!!!!!

گفتم:آخه واسه چی؟؟؟؟؟؟کوین:بیا بریم با ما زندگی کن!!!!

با تعجبی بیش از پیش:هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کوین همونجور که داشت وسایل منو از گوشه کنار جمع میکرد:همین که گفتم!!!!میای با ما زندگی میکنی!!!!!!!!!!

گفتم:برو بابا............من بیام وسط 7-8 تا پسر چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کیسوپ:آییش........مریم................نگران نباش.....................ما کاری باهات نداریم..............کوین که قراره همسر آیندت بشه...........ما هم که بچه هاتون بودیم....نبودیم؟؟؟؟

ابرومو انداختم بالا و گفتم:خودم بهتون گفته بودم که شما بچه هامین؟؟؟؟؟؟؟

کیسوپ:ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

_نگفته بودم نه؟؟؟؟؟؟

سوهیون خندید و با تعجب پرسید:مگه ما بچه هاتیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یکم عشوه خرکی اومدم و گفتم:خب................آره................تو ایران هرکدومتون یه نقشی توی بچه هام داشتید!!!!!!!!!!

سوهیون:من چی بودم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خندیدم و گفتم:بیخیال بعدا به همتون میگم...........

کیسوپ:آره راست میگه بذار بریم خونه پیش بچه ها جلو همه نقشامونو بگه!!!!!!

یکم جدی شدم و گفتم:در هر صورت من نمیام!!!!!!!!!

سوهیون و کیسوپ دستمو گرفتن و گفتن:بیا بریم مامان..................

بعدا سوهیون به کوین گفت:بابا..................وسایل مامانو بیار!!!!!!!!!!!!کوین عصبانی گفت:یا!!!!!!!!!!!...............اون زن منه.................شما کجا میبریدش؟؟؟؟؟؟؟

ولی دیر شده بود..................سوهیون و کیسوپ منو بردند به سمت ماشین!!!!!!!

کوینم عصبانی چمدونارو برداشت و برد پایین

با اینکه فاصله ی اتاق تا ماشین 5 دقیقه هم نمیشد کوین بعد از یه ربع رسید.........

سوهیون:کجا بودی این همه مدت؟؟؟؟؟؟

کوین:بابا 6 تا چمدون به این سنگینی رو دادید من با این هیکل نحیفم تنهایی بیارم پایین....توقع داشتید 2 دقیقه ای برسم؟؟؟؟؟؟؟؟

کیسوپ:ببخشید بابا جون...........ولی بابا باید کاری باشه..............بابای بی جون به چه درد میخوره؟؟...........میریم طلاقتو از مامان میگیریما!!!!!!

خندیدیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت خونه ی یوکیس!!!!!

واو.................خونه نبود که...........قصر بود............دقت که کردم دیدم یه هتل نزدیک خونشون هست!!!!!!.........سریع گفتم:یه فکری........من میرم این هتله زندگی میکنم که هم نزدیک شما باشم هم خیالم راحت باشه!!!!چطوره؟؟؟؟؟

کوین:نه دیگه نشد.....میای خونه ی ما..............ما یه اتاق اضافی داریم میری اونجا زندگی میکنی درم قفل میکنی برای جلوگیری از خطرات احتمالی!!!

گفتم:آخه!!!!!!!!!!!!

کوین:آخه نداره دیگه....................بابا بخدا ما درسته پسریم اما از اوناش نیستیم...........دو سه سال پیش ماینا اومد با ما زندگی کرد ما نگاهشم نکردیم........نترس بابا....................

با شک و تردید گفتم:چی بگم والله................................باشه پس در اتاقو قفل میکنما!!!!!!!

سه تاشون:چشم.......................

خلاصه که آخرشم نذاشتن من برم هتل و منو بردن خونشون توی همون اتاقه که قراره درش قفل بشه!!!!!!!!

وقتی رسیدیم اول کیسوپ و سوهیون رفتن بالا و مقدمه چینی کردن برای ورود ما!!!!

کوین جو گیر شده بود دست منو یجوری گرفته بود انگار داریم میریم عروسی کنیم............خلاصه رفتیم بالا و همه دست و جیغ و سوت و این چیزا زدن و این جوری خوشامد گویی کردن به ما!!!!!!!!

کوین اتاقی که میگفت رو به من نشون داد و رفتم وسایلمو گذاشتم تو اتاق و کلید اتاق رو چک کردم.................

 

تمومید...................بای